کتاب مرگ خوش

اثر آلبر کامو از انتشارات نگاه - مترجم: احسان لامع-ادبیات کلاسیک

آیا مرگ مرگ شادمانی ممکن است؟ این عنوان به داستان یک الجزایین جوان، مرسولو می گوید که با قتل و فرار از مجازات قوانین اجتماعی را نقض می کند، سپس با شیوه های مختلف زندگی و تجربه در نهایت مرگ یک مرد شاد را می کشد.


خرید کتاب مرگ خوش
جستجوی کتاب مرگ خوش در گودریدز

معرفی کتاب مرگ خوش از نگاه کاربران
وقتی آدم شاهکار یه نویسنده ای رو اول از همه میخونه بقیه ی کتاباش هر چه قدرم که خوب باشن دیگه دربرابر اون قبلی هیچی واسه ارائه ندارن. همین اتفاق واسه م سر بیگانه و مرگ خوش افتاد. اگه مرگ خوش رو قبل از بیگانه میخوندم به احتمال زیاد خیلی بیشتر ازش خوشم می اومد چون توصیفی که از مرگ میکنه به خصوص اون آخر کتاب خیلی قویه اما به دل من ننشست.
یه جای کتاب میگه: @چیزهایی مثل رنج بزرگ، اندوه بزرگ، خاطره ی بزرگ، معنا نداره... همه چیز فراموش میشه، حتا عشق بزرگ. اونچه درباره زندگی، غم انگیز و حیرت آوره، همینه@

مشاهده لینک اصلی
یه جور مزه ی گس تو دهنم جمع میشد موقع خوندن کتاب
مثل وقتی که مورسو از خواب پا میشد و سیگار میکشید. جالب بود واسم

مشاهده لینک اصلی
خواندن و مطالعه رمان با ارزش فلسفی!

مشاهده لینک اصلی
این خیلی من بود

مشاهده لینک اصلی
عنوان پرافتخاری همراه با سؤالات خودم در مورد خوشبختی باعث شد که من این رمان را بخوانم. نیمه اول این کتاب در مورد یک کارمند عادی و ضعیف است که به طور ناخودآگاه در یک زندگی مستقل زندگی می کند. پیچیدگی اصلی زمانی اتفاق می افتد که یک مرد معلول غنی به نام زاگرب را بکشد. زاگرب به او پیشنهاد می کند که برای خوشحال کردن او نیاز به پول داشته باشد. پول یک راه برای داشتن زمان بیشتری برای پیشرفت به شادی در خود است. پس از قتل، او به شهرهای مختلف می رود. ابتدا در پراگ، او در یک کشور بسیار تبعیض قرار دارد، به کلیساها و باروک های قدیمی و غواصی کوچک، میخانه های کوچک کثیف و پیدا کردن بوی خیار فاجعه در گوشه ها. از سرنوشت برای شادی، او به وین می رود. زندگی شهر، مغازه های بزرگ و زنان زیبایی به او کمک می کند. من این قسمت را یادآوری کردم که چگونه مردم از سادگی های بیرونی از شادی خوشحال می شوند، و تنها باعث می شود که ما بعد از اینکه از آنها بی حوصله شدید رنج بیشتری بکشیم. پس از این سرگردان، دو آزمایش انجام می دهد. نخستین زمانی است که او به الجزیره می رود تا در خانه ای با سه فرزند زندگی کند. همه آنها در حال تلاش برای زندگی بدون مانع هستند. قرار دادن در پشت بام، از خورشید و ستاره ها برای لذت بردن از خود لذت می برند. حتی تعاملات آنها با گربه ها بسیار حائز اهمیت است. آزمایش بعدی این است که شخصیت اصلی یک خانه در یک محل دور از شهر در الجزایر در نزدیکی دریا ایجاد کند. تجربیات اولیه او با تنهایی از طریق دیدار با همسرش، دعوت از دوستانش و غیره فرار می کند. بعدها او در واقع، ماهیگیری، صحبت با ماهیگیران، رفتن به روستا. همانطور که در بسیاری از ادبیات اگزیستانسیالیستی، نزدیک شدن به مرگ واقعا راهی برای تحقق بخشیدن به ماهیت وجود است. بنابراین، در اینجا نیز هنگامی که او در حال مرگ است، او واقعا زندگی می کند. در زندگی من، من به مرگ فکر کرده ام، آن را به من آگاهانه تر و آگاهانه در مورد آنچه که من انجام هر روز. شاد بودن جسم نیست که از خارج کشف شود. پیش از این، اگر ما در زندگی لحظه ای آن را آگاه کنیم، وجود دارد. علاوه بر این، من واقعا از توصیف کامو از اشیاء به اصطلاح عادی روزمره با جزئیات و مانند آن مانند شانه، قطار، آسمان، دریا، درختان زیتون و غیره لذت بردم

مشاهده لینک اصلی
شما ریتم روز یا روزی که ریتم شما را دنبال می کند، دنبال می کنید؟

مشاهده لینک اصلی
این زندگی که من را می خورد - \"من نمی توانم آن را کامل بدانم، و آنچه که در مورد مرگ به من هجوم می آورد، قطعا من را به این نتیجه خواهد رساند که زندگی من بدون من به پایان رسیده است. * حسادت شدید و مخفی در او بوجود آمده است. و این نوستالژی برای شهرهای پر از نور خورشید و زنان بود و شبهای سبز که تمام زخم ها را بستند. اشک از چشمانش پاره شد. در داخل او دریاچه ای بزرگ از تنهایی و سکوت بالا بود که آهنگ غم انگیز رستاخیز او را فرا گرفت. * در صلح عجیب و غریب که او را پر از عصر ناخودآگاه در دریای سرخ کرد، اولین ستاره ای که به آرامی در آسمان سقوط کرد و نور از بین بردن سبز به زرد واكنش نشان داد و متوجه شد كه پس از این نزاع بزرگ و این خشم، آنچه كه در آن تاریك و غلط بود، از بین رفته و به آب آشامیدنی كه حالا شفاف است، از روح بازسازی شده برای مهربانی و حل و فصل است. او از گذشته اش و آنچه که از دست داده بود، احساس کرد. او اکنون چیزی نمیخواهد، اما این انقباض و این محفظه درون خود، این احساس آرام و صمیمانه در برابر جهان است. * هنگامی که او بلند شد، فرمانروای Chenoua با درختان گلدار پوشانده شده بود، تا آنجا که به دریا می رسید. هرگز بهار به او نرسیده بود. اولین شب از تجدید حیات او، او را در طول زمینه به مدت طولانی راه رفتن به آنجا که به تپه که در آن خرابه Tipasa خواب بود. در یک سکوت تنها توسط صداهای ابریشمی آسمان، تنها شبانه شبیه جهان است. Mersault در امتداد صخره، با تمرکز عمیق شبانه، قدم زد. در زیر او دریا آرام زمزمه کرد. آن را با مهتابی مخملی پوشانده بود، صاف و ابریشمی، مانند چنگال برخی از حیوانات. در این ساعت شب، زندگی او به نظر می رسید برای او بسیار دور از او بود، او بسیار انحصار و بی تقصیر به همه چیز و به خودی خود نیز بود، که Mersault احساس او تا به حال به دست آمده است او به دنبال، که صلح که او را پر کرده بود در حال حاضر متولد شد از خودداری از آن بیمار که با کمک این دنیای گرم دنبالش کرده بود و تمایل داشت بدون خشم او را انکار کند. او به آرامی راه می رفت و صدای پیاده روی هایش به نظر می رسید بیگانه به نظر می رسید، بدون شک، آشنا بود، اما آشنا نحوه شگفت زده شدن حیوانات در بوته های پلاستیکی آشنا، یا موج های شکستن، و یا ریتم شب خود را در بالای سر آسمان. او همچنین می تواند بدن خود را احساس کند، اما با همان آگاهی بیرونی همان نفس گرم این شب بهار و بوی نمک و پوسیدگی که از ساحل افزایش یافت. اعمال او در جهان، تشنگی برای خوشبختی، زاگرس، زخمی شدن زخم مغز و استخوان، ساعتهای شیرین و غیرمستقیم در خانه بالای سر جهان، همسرش، امید او و خدایان او - همه اینها پیش از او بود. اما بیش از یک داستان در میان بسیاری از افراد دیگر بدون هیچ دلیلی معتبر، یکبار بیگانه و مخفیانه آشنا، یک کتاب مورد علاقه انتخاب شده است که قلب را در هسته خود توجیه می کند، اما کتابی که شخص دیگری نوشته است. برای اولین بار، مرسلو از هیچ واقعیت دیگری در خود آگاه نبود، از اشتیاق برای ماجراجویی، میل به قدرت، غریزه گرم و هوشمندانه برای برقراری ارتباط با جهان - بدون خشم، بدون نفرت و بدون پشیمانی. او روی یک سنگ نشسته و اجازه داد انگشتانش را از زیر پایش بیرون بکشد. او از چشمان Lucienne چهره ای که او سرخ شده بود و از گرما لب های او فکر کرد. ماه، لبخند های طولانی و غم انگیز خود را مانند روغن روی سطح صاف آب ریخت، دریا به عنوان یک دهان گرم و به عنوان نرم، آماده به کار در زیر وزن مرد است. در حال حاضر Messault بی حرکت است، احساس خوشحالی را به اشک می ریزد، در این طلسم خاموش که درهم آمیزد امیدها و ناامیدی های زندگی انسان است. متوجه شد که هنوز بیگانه، با اشتیاق و بدون علاقه به خوردن، متوجه شد که زندگی و سرنوشت او در اینجا کامل شده است و از این پس تمام تلاش هایش این است که به این شادی رسیده و با حقایق وحشتناک خود مقابله کند.

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب مرگ خوش


 کتاب صبر کن تا هلن بیاد
 کتاب فیلسوف امریکایی
 کتاب هرگز به سنجاب اعتماد نکن
 کتاب تاریخ ادبیات یونان
 کتاب تاریخ سازها
 کتاب مرگ به وقت بهار