کتاب تربیت احساسات

اثر گوستاو فلوبر از انتشارات مرکز - مترجم: مهدی سحابی-ادبیات کلاسیک

کتاب حاضر نمونه‌ی کامل اثری است که چندگونگی و انقطاع و آشوب رمان مدرن را به نمایش می‌گذارد و در آن از ساختار هرمی رمان کلاسیک خبری نیست. با ابن همه، تربیت احساسات همواره اثری عاطفی و شخصی تلقی شده که درآن مضمون احساسات با شرح رویدادهای تاریخی در هم می‌آمیزد، کتابی که در وصف امید باختگی‌ها و دلسردی‌هایی فردی و نیز در توضیح یاس و انحطاطی اجتماعی در پی زوال توهم‌هایی که انگیزه تکان‌های انقلابی بود.


خرید کتاب تربیت احساسات
جستجوی کتاب تربیت احساسات در گودریدز

معرفی کتاب تربیت احساسات از نگاه کاربران
فلوبر، در میان نویسندگان قرن نوزده فرانسه، یک خصوصیت مهم دارد از نظر من: مقابله با ویکتور هوگو از نظر سبک نوشتار. این تقابل، به گونه ای است که فلوبر یکی از دلیل های نوشتن کتاب تربیت عاطفی را ارائه روایت خودش از انقلاب 1948 فرانسه (که ویکتور هوگو قبلا در رمان بینوایان آورده بود) می داند. در بین دوستداران ادبیات فرانسه، وقتی کار به نویسندگان قرن نوزدهم می رسد، معمولا خواننده به یکی از دو قطب هوگو-فلوبر نزدیک تر است و کمتر می شود خواننده ای را دید که ستایشگر آثار هر دو نویسنده باشد.

من از دسته هوگویی ها هستم و کلا به نظرم رومانتیک هوگو از رئالیسم فلوبر در جایگاه بالاتری قرار دارد. کتاب های فلوبر را چندماه پیش برای تحقیقی که در مورد مرگ در آثار فلوبر داشتم خواندم، اما آن خواندن کمی سریع و عجولانه بود و به خاطر همین آن موقع نظری ندادم. دوباره شروع کرده ام به خواندن شان، و باید بگویم این مکتب عشق را باز هم چیز دندان گیری ندیدم. از نظر من، مکتب عشق، یک روایت خام از زندگی و حوادثی است که بر سر نویسنده آمده، به اضافه آمیزه ای از معلومات او راجع به حوادث آن سالهای فرانسه.

برای اینکه جانب انصاف را رعایت کرده باشم، باید بگویم آنقدر هم نمی شود گفت کتاب بدی است. تا حدودی جذاب است، اگر بتوانید از قسمت های خسته کننده ماجرا بگذرید، و همین طور اگر برایتان مهم نباشد که بسیاری از خصوصیات و صحنه های توصیف شده در کتاب، تقریبا به کاری نمی آیند. در واقع، اگر کتاب را نه به عنوان یکی از آثار بزرگ قرن نوزده، که به عنوانی یک رمان بخوانید، شاید کمی خوش بینانه تر از من به این رمان نگاه کنید.


یک نکته هم در مورد ترجمه عنوان کتاب. عنوان اصلی کتاب به زبان فرانسه
Léducation sentimental
هست. ترجمه این عبارت به فارسی به صورتی که معنای اصلی حفظ شود، کاری غیرممکن است و گواه این حرف من، سرگشتگی تمام مترجمان فارسی این کتاب در ترجمه آن است. مهدی سحابی، با وجود اینکه یکی از بزرگترین مترجمین ماست، عنوان اشتباه «تربیت احساسات» را انتخاب کرده، که نه تنها به معنای اصلی نزدیک نیست، که در واقع در قطب مخالف آن است. مترجم این نسخه ای که من داشتم، فروغ شهاب، در عنوان فرعی کتاب «تربیت عاطفی» را آورده که می شود گفت درست ترین ترجمه ای است که تا به حال انجام شده، هرچند که من عنوان اصلی انتخابی این مترجم یعنی «مکتب عشق» را اصلا نمی پسندم، چون به نظرم از مکتب عشق یک نوع معنا در ذهن خواننده فارسی ایجاد می شود که با معنای فرانسوی بسیار متفاوت است. شاید اگر من به عنوان مترجم به دنبال ترجمه این اصطلاح بودم، «تربیت احساساتی» را ترجیح می دادم.

مشاهده لینک اصلی
رمان خوب برای من رمانی هست که فاجعه و تراژدی‌اش نه توی کلمه‌های کتاب، که توی ذهنم و موقع خوندن اون اتفاق بیافته. اگه رمان‌ معاصر ـ رمانی که متعلق نباشه به ادبیات تعلیمی ـ خودش رو موظف بکنه به شرح و بسط تمام ریز و بم قصه، یک‌جورهایی میشه گفت تخیل خواننده‌اش رو با نشمه اشتباه گرفته؛ گویا. چند سال پیش که یکی از یادداشت‌های اورهان پاموک رو می‌خوندم، توی یکی از بحث‌های «ما چگونه ما شدیم؟»ایش، میاد و نویسنده‌ی ترک نسل قبلش رو می‌زاره رو ترازو و می‌گه تفاوت رمان‌نویس ترک با رمان‌نویسی مثل تولستوی تو اینه که رمان‌نویس ترک میاد و برای صحبت از چکمه‌بوسی، اشاره‌ی مستقیم می‌کنه به این کلمه و اون رو در مقام صفت طرف به کار می‌گیره و اما تولستوی میاد و به جای جعل صفت، وضع وضعیت می‌کنه. مثال هم می‌زنه تکه‌ای از رمان جنگ و صلح رو که تو اون قسمت چطور پدر پسری برای آینده‌ی بچه‌اش، «مجبور» میشه که ضیافتی رو ترتیب بده با دعوت از اشخاصی خاص.


چی شد که این رو گفتم؟ این‌روزها فرصت فلوبرخونی دست داده. مرد فجایع ذهنی.

مشاهده لینک اصلی
ارتفاع قله

مشاهده لینک اصلی
من این را بر اساس توصیه وودی آلن [http: //www.rosswalker.co.uk/movie_sou ...] در @ منهتن @ وقتی که من بودم خوانده ام. فردریش، شخصیت اصلی، در طول سال های پر سر و صدای قرن نوزدهم فرانسه می گذرد در عاشق یک زن مسن تر، مادام Arnoux، اما هرگز داشتن بیش از یک دوستی نزدیک با او، در حالی که بیشتر برای شادی و تماشای او را از طریق یک فاجعه شخصی و مالی بعد از دیگری. به هر حال، پس از سالها جدایی، او در انتهای کتاب از او بازدید می کند و در یک زانو می ایستد تا موهای سفیدش را از بین ببرد و در نهایت عشق او را برای او بیان کند. این قسمت در صفحه 414 مرا سرد کرد و من را به اشک آورد: @ شخص شما، کوچکترین حرکات من به نظر من برای داشتن یک اهمیت فوق العاده انسان در جهان بود. قلب من برای رهایی از گرد و غبار در راه است. تأثیری که بر روی من گذاشتید، شب تابستانی ماه تابستان بود، زمانی که همه چیز عطر، سایه های نرم، نور کم نور و افق های بی نهایت است. برای من نام شما شامل تمام لذت های گوشت و روح است، و من دوباره و دوباره آن را تکرار کردم، تلاش برای بوسه کردن با لبم. @ توضیح فوق العاده آن است که چگونه یک زن به نفس و افکار و رویاهای من، پس از آن و در حال حاضر. احساس کردم که رسیدن به آن سخنرانی یا یکی دیگر از آن، به کسی نزدیک به من و ایده داشتن صبر کردن برای اعلام عشق به یک سال پس از شکوفه افتاده قلب من را شکست. در آن زمان، تنها بودن نرگس، من هیچ نظری نداشتم که همیشه تنها باشم. خوشبختانه، معلوم نشده است. من این صفحه را نشانه گذاری کرده ام، و 21 سال بعد، این کتاب درست در پشت من نشسته در دفتر من، هنوز نشانه گذاری شده است. امروز امروز من حرکت می کند، زیرا هنوز قلب 17 ساله دارم.

مشاهده لینک اصلی
فلوبر کافکاس نویسنده مورد علاقه و \"آموزش عاطفی\" رمان مورد علاقه او بود. بعد از این کتاب، من فکر می کنم می توانم به همین دلیل درک کنم. فلوبرز @ داستان یک مرد جوان @ داستان یک شخصیت بی نظیر و مجموعه ای تقریبا غیر قابل تشخیص از دوستان و عاشقان است، هر کدام در توهمات او غوطه ور است، هر کدام تقریبا به همان اندازه احمقانه (در معنای پدیدارشناختی). در واقع دلخوری @ romance @ sentimental @ وجود دارد، که بیشتر یا کمتر ناامیدی است که از صفحه اول تا آخر به وجود می آید. هیچ رستگاری وجود ندارد هیچ معنایی نداشتم. مجبور بودم برای پایان دادن به این کتاب با خودم مبارزه کنم. این تا تقریبا آخرین جمله بخش دوم بود که من را دستگیر نکرد. در پایان من از این داستان لذت بردم که در آن هیچ چیز واقعا اتفاق نمی افتد، که هیچ کس هیچ کاری انجام نمی دهد. همه چیز در فلوبرت، پراکنده است. در اینجا ما در انتها قرار داریم (هشدار اسپویلر): Theyd هر دو شکست خورده بود، کسی که از عشق و هر کسی که رویای قدرت را در رویاهایش دیدند. چطور بود؟ @ شاید فقدان استقامت بود؟ @ گفت: Frà © dà © ric. @ برای شما شاید. برای من آن دور بود، بیش از حد سفت و محکم بودم، صد و یک چیز کوچکتر را که بسیار مهمتر از همه چیز بود، در نظر گرفتم. من خیلی منطقی بودم و شما خیلی احساساتی بودید @ پس از آن آنها را بر روی شانس خود، شرایط، زمان، که در آن آنها متولد شد، متهم کردید. آینده چنین شخصیت های بی رحمانه، همانطور که تصور می شد، در پروست (به عنوان مثال) اما در کافکا و بکت.

مشاهده لینک اصلی
ظهور کتاب

مشاهده لینک اصلی
§ ... Û Û Û ÛÛÛÛ ...

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب تربیت احساسات


 کتاب رختکن بزرگ
 کتاب عشق و جنایت در سیسیل
 کتاب عروسکی در باغ
 کتاب رمانتیسم
 کتاب I Know Why the Caged Bird Sings
 کتاب غزلیات سعدی